به گزارش مشرق به نقل از فارس، آیتالله روح الله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران در تازهترین جلسه اخلاق خود به موضوع «خیر، در باز شدن قفل قلب است!» پرداخت که مشروح آن در ادامه میآید:
*شهرت و اضطراب دائمی اولیاء!
یکی از نکات بسیار مهمّی که اولیاء خدا و خصّیصین حضرت حقّ به دنبال آن هستند و بسیار برنامه میریزند تا به آن برسند، «قلب سلیم» است .
پروردگار عالم هر که را در خیر قرار داد؛ قفل دل و قلبش را میگشاید، طوری که قلب او، آن چه را که دیگران از درک آن عاجزند، درک میکند.
همانطور که عرض کردیم خیر دنیا عندالاولیاء، مال، مقام، جاه و منصب نیست. آنها حتّی شهرت را هم خیر دنیا نمیدانند، بلکه بعضی از عرفای عظیم الشّأن و اولیاء خدای ما که در دوران حیاتشان مشهور میشوند، بیان میفرمایند: این شهرت، بلیّه خدا بر ماست!
لذا آن بزرگواران شهرت را ابتلاء میدانند و بابت آن، اشک میریزند و ناله دارند. اصلاً دلیل عمده اشک دل شب اولیاء الهی همین است که خدا! مگر چه کردیم و چه خلافی از ما سر زده که باید مشهور شویم؟! لذا مواظب و مراقبند که نکند این شهرت عامل خودبینی و انانیّت شود، یعنی عامل شود برای این که فکر کنند کسی شدهاند. به همین علّت مدام در اضطراب هستند.
آیتالله بهاری همدانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمایند: اولیاء در شهرت، به اضطراب دائمی مبتلا میشوند. این تعبیر، تعبیر عجیب و نکته عظیمی است. آنها مضطربند که نکند این شهرت آنها را بیچاره کند و ولو به لحظهای تصوّر منیّت در آنها به وجود بیاورد. همان چیزی که بارها عرض کردم: هر کس ولو به لحظهای تصوّر کند کسی شده است، همان لحظه، لحظه سقوط اوست!
لذا وحشت و اضطراب دائمی اولیاء از همین قضیه است. اولیاء و اعاظم وقتی به شهرت میرسند و مشهور عالم یا خواص میشوند، اضطراب دائمی دارند که نکند لحظهای این شهرت آنها را بیچاره کند و عامل غفلت شود. عمده نالههایشان در دل شب هم برای همین است که خدا! نمیدانم این چه بلیّهای است؟! چون شهرت هم امتحان است.
اصلاً اینگونه نیست که فقط فقر به عنوان امتحان باشد، بلکه ثروت هم امتحان است. بنا نیست عزلتنشینی و دور بودن و به ظاهر هیچ بودن عنوان ابتلاء باشد، بلکه گاه شهرت هم ابتلاء است، آن هم چه ابتلاء بزرگ، عظیم و خطرناکی!
چون امتحانات آن کسی که یک فرد عادی است، خیلی مهم و سخت نیست امّا وقتی مشهور خواص یا گاه مشهور عوام است و همه عالم او را میشناسند، به ازای هر شهرتی، وحشت فزونی در دل این اولیاء نهفته میشود. برای همین است که آیتالله بهاری همدانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: آنها در اضطراب دائمی هستند.
پس حتّی شهرت هم ولو در مباحث عرفانی، خیر نیست. فقط اگر پروردگار عالم قلب کسی را سلیم کرد و قفل قلب او را باز کرد، آن، عین خیر است.
*مرحمت خداوند برای کسی که خیر او را می خواهد
وجود مقدّس پیغمبر اکرم، خاتم رسل، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: «إذا أراد اللَّه بعبدٍ خیراً فتح له قفل قلبه و جعل فیه الیقین و الصّدق» .
هر گاه پروردگار عالم برای بندهاش خیر را اراده کند، به او چه چیزی مرحمت میکند؟! خانه بزرگ؟! باغ و ویلا و مرکب خوب؟! خیر، فرمودند: هر وقت پروردگار عالم خوبی بنده را اراده کند و برای او خیر را بخواهد؛ قفل قلبش را میگشاید.
این قفل قلب چیست؟ معنای قفل چیست؟ به فضل الهی و به شرط حیات وقتی به بحث قلب سلیم رسیدیم، باید مفصّل بحث کنیم که اصلاً این قلب چیست؟ آیا انصافاً همین عضو صنوبری در بدن است یا چیز دیگری است؟ گرچه همانطور که عرض کردم، قبلاً نکاتی را بیان کردم امّا إنشاءالله در آینده، مفصّل راجع به قلب سلیم و این که این قلب چگونه سالم میشود و این قفل چیست که بر قلبها نهاده شده؛ بیان میکنیم.
گرچه حسب این روایت شریفه پروردگار عالم خود بازکننده قفل قلب است امّا عزیزان! مهم این است که آنها چه کردهاند و چه عواملی باعث شده که ذوالجلال والاکرام قلب آنها را گشود و قفلش را باز کرده است؟!
*قلب چه کسی قفل است؟!
یک معنای قفل قلب این است: درک نکردن آن حقایقی که در عالم بشریّت وجود دارد.
وجود مقدّس مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام) راجع به انسان فرمود: «أ تزعم أنّک جرم صغیر» آیا تو فکر کردی همین جرم کوچک (همین بدن) هستی؟! درون تو غوغایی است، تو فقط این جسم نیستی و کس دیگری هستی.
تا قفل گشوده نشود، بشر حقیقت خود را درک نمیکند و نمیفهمد جدّاً چیست. تصوّرش این است که فقط و فقط همین انسانی است که باید بخورد، بیاشامد، بخوابد، با ازدواج تکثیر نسل کند و به تعبیر قرآن کریم و مجید الهی حبّ مال و بنون و حبّ به دنیا داشته باشد.
حتّی به قول قرآن کریم و مجید الهی بعضی قدمهایی را برمیدارند تا تمام آن چیزهای که به ظاهر برایشان خیر است، تأمین باشد. آن موقع است که قرآن میفرماید: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبینُ» ، بعضی از مردم خدا را حرفی عبادت میکنند.
لذا عزیز دلم! وقتی قفل قلب گشوده نباشد، تا موقعی نماز میخواند و اهل صیام و عبادت است که همه چیز بر وفق مرادش باشد و به تعبیر عامیانه ببیند زندگیاش رو به راه است.
برای همین است که میفرماید: «مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ» چنین کسی خدا را حرفی عبادت می-کند، «فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ» اگر همه چیز به نظر او خیر آمد، مثلاً وقتی دید خانه، ماشین، فرزند و همسر خوب دارد؛ مشکلی نیست، فقر نیست، مریضی نیست و حال او، حال خوبی است؛ نماز می-خواند، روزه میگیرد و عبادت میکند.
لذا میفرماید: اینها بندگانی هستند که اگر فتنه یعنی آزمایش، برایشان پیش آمد؛ «انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ» دگرگون میشوند و حالشان نسبت به پروردگار عالم متغیّر میشود و از عبادت روی برمیگردانند.
پس عزیز دلم! معلوم میشود اگر قفل قلبی گشوده نشده باشد، دنیا را فقط به خوردن، آشامیدن، ازدواج و داشتن آنچه که دیگران دارند - ولو به طریق حلالش - میپندارد و اگر همه اینها تأمین شد، در یک حد بالاتر به یک عبادت ظاهری مشغول میشود! دیگر اصلاً در این وادی نیست که بداند من کیستم تا به واسطه آن بخواهد به شناخت خدا برسد؛ « مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» .
پس با این فرمایش نبیّ مکرّم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) معلوم میشود هنوز قلبمان قفل است - خودم و امثال خودم را عرض میکنم -
*وقتی قفل قلب باز شد، چه چیزی درون قلب قرار می گیرد؟
لذا فرمودند: اگر خدا خیر کسی را اراده کند، اوّلین مطلب این است که قفل قلب او را میگشاید. حال، وقتی این قفل قلب گشوده شد، چه چیزی به وجود میآید؟
حضرت فرمودند: «و جعل فیه الیقین و الصّدق»، پروردگار عالم در این قلب مقام یقین را قرار میدهد و میرسد به آنجا که میبیند و حقیقت را درک میکند و درجات یقین را - که علم الیقین، حقّ الیقین و عین الیقین است - طی میکند و قلبش در یقین کامل خواهد بود. او دیگر به یقین همه چیز را میداند، به یقین عمل میکند، به یقین جلو میرود و به یقین توقّف ندارد. یعنی اگر عالم برگردد، او برنمیگردد و این نکته بسیار مهمّی است.
*چه کسانی به مقام یقین رسیدند؟
انبیاء عظام، رسولان مکرّم، حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) و بعد از آن حضرات، اولیاء خدا، خصّیصین حضرت حقّ و آنها که به حقیقت عارف بالله شدند، اینطور اهل یقین هستند.
حضرت نوح نبی را ببینید، یک کشتی بسیار وسیع ساخت در حالیکه مردم مدام او را به تمسخر میگرفتند، میآمدند و میرفتند، دائم میخندیدند و به تمسخر میگفتند: اگر باران هم بیاید، کدام بارانی میتواند این کشتی تو را حرکت بدهد؟! در روایت دارد بعضی از اینها پیر میشدند، دست بچّههایشان را میگرفتند و میآوردند و به بچّههایشان حضرت نوح عظیمالشّأن(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) را نشان میدادند و می-گفتند: پسرم! نکند فریب این مرد را بخوری، - نستجیربالله، نعوذبالله - این دیوانه و مجنون است.
انبیاء اینطور سختی کشیدند امّا در آن مقام یقین، به هیچ عنوان معترض به ذوالجلال و الاکرام نبودند؛ چون می-دانستند به تعبیر عامیانه دیر و زود دارد امّا سوخت و سوز ندارد. وعده، وعده خداست «إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمیعادَ» خدا خلف وعده نمیکند. خدا عنایت دارد و هیچگاه ذوالجلال و الکرام خلاف وعدهای را که داده، عمل نمیکند. لذا مقام یقین یعنی این؛ عالم هم تکان بخورد؛ اینها تکان نمیخورند!
حضرت ابراهیم خلیل(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) درون آتش میافتد امّا به هیچ عنوان نمیترسد. حتّی روایت دارد ملائکهالله دلهایشان به حال ابراهیم خلیل میسوزد و میگویند: آیا به او کمک کنیم؟ خطاب میشود: بروید از خودش سؤال کنید. حضرت ابراهیم، آن ابراهیم خلیل(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) بیان میفرماید: خیر؛ آن که ناظر است، میداند من کجا هستم، من نجات هیچ احدی را نمی-خواهم. لذا خطاب میشود: «یا نارُ کُونی بَرْداً وَ سَلاماً» ای آتش! برای او خنکی و سلامتی را قرار بده. خاصیّت آتش سوزاندن است امّا نمیسوزاند و با کمال تعجّب بیرون میآید. میگوید: بعضی به سجده افتادند امّا ایشان فرمود: بلند شوید من بنده خدایم.
وقتی خداوند به حضرت سلیمان، آن نبیّ با عظمت خود، عنایت کرده و چنان مُلکی به او داد که به هیچ احدی نداده است - إلّا در زمان آقاجانمان حضرت حجّت ابن الحسن المهدی(صلوات اللّه و سلامه علیه) که حضرتش بر همه عالم تسلّط دارد - و میشود گفت: حضرت سلیمان بر یک سوم عالم حکومت داشت و زبان تمام پرندگان، مورچهها، حیوانات و ... را میدانست؛ نمیگوید: من هستم؛ بلکه میگوید: «هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی» این از فضل خداست!
لذا کسی که در مقام یقین باشد، چه در به ظاهر اذیّتها و چه در به ظاهر خوبیها باشد؛ میداند همه چیز از ناحیه خداست.
*امیرالمؤمنین(علیه الصّلوه و السّلام)، امام راحل را غسل دادند، کفن کردند و در قبر قرار دادند!
عزیزم! وقتی انسان به این مقام رسید، معلوم است حال و وضع او متغیّر از دیگران است و حتّی میفهمد که چه کسی بناست بیاید و او را غسل دهد!
حاج احمد آقا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) چند روزی بعد از رحلت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن امامالعارفین، از قول مادر گرامیشان نقل فرمودند: امام حدود یک ماه و نیم قبل از عمل جرّاحی - که دیگر از آن جرّاحی به بعد بهبودی پیدا نکردند و همانطور که خودشان فرمودند: با قلبی آرام به عرش رفتند - خوابی را دیدند و برای همسرشان (مادر گرامی حاج احمد آقا) تعریف کردند و بعد هم فرموده بودند: تا زمانی که من در حیات هستم، راضی نیستم برای کسی تعریف کنید.
امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرموده بودند: خواب دیدم فوت کردم و مولیالموالی، امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علی بن ابیطالب(صلوات اللّه و سلامه علیه) آمدهاند تا مرا غسل و کفن کنند. امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) برای من نماز خواندند و من را در قبر گذاشتند و بعد از من پرسیدند: حالا راحت شدید؟ من به مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام) گفتم: در سمت راستم خشتی است که ناراحتم میکند، حضرت دستی به ناحیه راست بدن کشیدند و ناراحتی مرتفع شد .
*استقبال پیغمبر اکرم و همه معصومین(علیهم صلوات المصلّین) از امام راحل!
مطلب دیگری را هم عرض کنم تا ببینید وقتی انسان به مقام یقین میرسد، چه حالاتی پیدا میکند. آیتالله العظمی گلپایگانی، آن مرجع عظیمالشّأن معمولاً شبها زود استراحت میکردند تا برای عبادت و نماز شب بلند شوند. در همان شب وفات امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) (شنبه شب، سیزدهم خرداد)، مقارن با ساعت رحلت امام بود که ایشان مشغول استراحت بودند امّا ناگهان دیدند آقا (آیتالله العظمی گلپایگانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)) با حال مضطرّ از خواب بلند شدند - ناقل این قضیه هم خود دفتر آیتالله العظمی گلپایگانی است؛ یعنی آقازادهشان بیان کردند و آقای انصاری کرمانی این مطلب را از ایشان نقل کردند -
آیتالله العظمی گلپایگانی از خواب بیدار میشوند و خادم آقا اضطراب ایشان را میبیند و ناراحت میشود؛ چون خود ایشان هم حال مناسبی نداشت. ایشان سریعاً میفرماید: با تهران تماس بگیرید و خیلی جالب است که اسم کوچک رهبر را میبرند و میگویند: با آقای خامنهای تماس بگیرید و از حال امام جویا شوید.
میگویند: آقا! چه شده؟! چرا نگرانید؟! میفرمایند: آخر من همین الآن که خواب بودم، خوابی به این مضمون دیدم که جلسهای هست و در آن جلسه پیغمبر اکرم محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) و همه معصومین(علیهم صلوات المصلّین) حضور دارند، من هم در آن مجلس هستم. بعد از مدّتی در باز شد و دیدم که امام وارد شدند. با کمال تعجّب دیدم پیامبر و همه معصومین(علیهم صلوات المصلّین) به احترام ایشان بلند شدند. پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) آغوش خودشان را باز کردند و ایشان را در آغوش گرفتند و غرق در بوسه کردند. حالا من احساس میکنم یک خبری هست. ببینید چه شده؟ تماس میگیرند و میگویند: بله، ایشان رحلت کردند!
لذا امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) خودشان میفرمایند: امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) من را غسل میدهند و آیتالله العظمی گلپایگانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم در همان ساعت رحلت ایشان، چنین خوابی میبینند. عزیزم! آنها که به مقام یقین میرسند، نهایتشان همین است، میبینند که وضعیّت آنها چیست؛ چون خدا قلب آنها را میگشاید و یقین و صدق در آن قرار میدهد، «و جعل فیه الیقین و الصّدق».
*یقین و تسلیم محض خدا شدن!
البته این یقین هم خودش مراحلی دارد و باید درجات علم الیقین، حق الیقین و عین الیقین طی شود تا انسان به این برسد که همه چیز را ببیند.
یقین آن است که امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند: ما موظّف به تکلیفیم، نه موظّف به نتیجه؛ یعنی به نتیجه کاری نداریم و فقط تکلیفمان را انجام میدهیم.
لذا اهل یقین گرچه نهایت کار برایشان معلوم است امّا اگر ولو به یک درصد بداء پیش بیاید و بنا شود که آن نتیجه الآن وقوع پیدا نکند، برای اینها مهم نیست و میگویند: خدا به من فرموده: این کار را بکن، من هم میگویم: چشم، سمعاً و طاعتاً، دیگر من چه کار به نتیجه دارم؟!
میدانید موسی کلیم، چرا کلیم بود؟ قرآن میفرماید: «وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ میقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعینَ لَیْلَةً» خداوند اوّل سی شب به او وعده بود امّا ده شب هم اضافه کرد ولی موسی کلیم هیچ اعتراضی نکرد. البته خدا خلف وعده نمیکند و حسب روایات شریفه، خداوند از روز اوّل، چهل را قرار داده بود، منتها به موسی بن عمران میفرماید: سی و بعد میگوید: اتمامش به چهل است. چون میخواهد امّتی را که آنگونه حضرت موسی از دست فرعون نجات داده است، امتحان کند.
ببینید یکی مثل سلیمان(علی نبیّنا و آله علیه و الصّلوة و السّلام)، آن نبی مکرّم است که میفرماید: «هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی»؛ یکی هم مثل فرعون است که حتّی به اندازه یک دهم ملک سلیمان را نداشت امّا غرور او را گرفت و گفت: «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى» ! تفاوت این است.
فردای قیامت هم وقتی میآورند، اگر مدّعی شود: خدا! تو خودت به من قدرت و مکنت دادی، مقصّر من نیستم؛ پروردگار عالم حضرت سلیمان را نشان میدهد و میگوید: ببین تو داشتی یا او داشت؟! چه میگویی؟! یا آقاجانمان را نشان میدهند که او همه خوبیهای عالم را دارد و تو چیزی نداشتی!
مثل بعضی میمانند که اگر به فرض یک دارالتّجاره یا کارخانهای داشته باشند، دیگر خدا را بندگی نمیکنند و فکر میکنند خبری هست. در حالی که اینها اصلاً چیزی نیست، تو به اندازه یک مورچه هم نداری امّا گرفتار این نفس دون شدی و تصّور کردی خبری هست و فکر میکنی مال و منالت خیلی زیاد است و عالم در دستت است.
آنهایی که عالم در دستشان است، به خدا متّصلند و میدانند همه چیز متعلّق به اوست. آنها میدانند هیچ از خود ندارند و ولو به لحظهای من نمیگویند و میدانند همه عاریه است.
امّا از آن طرف فرعون و امّت حضرت موسی را ببینید. خدا موسی بن عمران را میآورد و بعد از آن امّت را امتحان میکند امّا آنها یادشان میرود که حضرت موسی نجاتشان داد. قرآن میفرماید: «یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ» فرزندانتان را ذبح میکردند، حیاء زنانتان را از بین میبردند و ... امّا موسی همه شما را نجات داد. لذا آنها ید بیضاء و اژدها شدن عصای موسی کلیم(علی نبیّنا و آله علیه و الصّلوة و السّلام) را دیدند امّا معالأسف به خاطر اضافه شدن ده روز باختند و گوسالهپرست شدند!
در همان شرایط فردی مانند موسی بن عمران میگوید: برای من مهم نیست که چرا خدا در ابتدا سی روز فرمود و بعد چهل شد. مهم فقط این است که او چه میخواهد، حالا ولو به تعبیری در دقیقه نود هم عوض شود، باز هر چه تو بخواهی، «پسندم آنچه را جانان پسندند». لذا عزیز دلم! اهل یقین اینگونه هستند.
حتّی اهل یقین اینگونه نیستند که فقط بگویند: ما یقین داریم برای این که آخرش را میبینیم - این مطلب، نکته مهمّی است. این را به عنوان یک کد اساسی به ذهنتان بسپارید - این یک مرحله است، امّا آنها به این یقین دارند که او هرچه میپسندد، همان صحیح است؛ حالا ولو به تعبیری در دقیقه نود آن را عوض کند. پس اگر هم عوض شود، میگویند: دلش خواسته و میدانیم او حکیم است «وَ اللَّهُ عَلیمٌ حَکیمٌ» .
پس یکی از خصایص اهل یقین این است که چون به علم و حکمت پروردگار عالم یقین دارند؛ لذا حتّی اگر آن لحظات آخر هم تصمیم ذوالجلال و الاکرام به ظاهر تغییر کند، باز میدانند هر چه تبیین میفرماید از روی حکمت است، ولو به این که بنده از آن حکمت بی خبر باشد - این مطلب، نکته مهمّی است که اگر این نکته را متوجّه شویم، طبعاً بابی از آن باب معرفت الله تبارک و تعالی بر رویمان باز شده که انسان را به اوج عرفان میرساند -
لذا این که انسان به آنجا برسد که بداند هر آنچه ذوالجلال و الاکرام امر میکند، از روی حکمت است و ولو آن را تغییر بدهد، تسلیم محض باشند؛ یک نکتهای است که عرفای عظیمالشّأن روی آن کار کردند و مطالب را فهمیدند.
*دو بال پرواز برای رسیدن به مقام انسانیّت!
این که بارها عرض کردم ادب و اطاعت دو بال پرواز هستند، در اینجا معلوم میشود معنایش چیست. ما توسط این دو بال پرواز است که میتوانیم اوج بگیریم و به آن مقام بالای انسانیّت و آن مقام فانی فی الله برسیم. در اینجا هم بیان میفرمایند: اهل یقین در مقام اوج یقین، فقط و فقط ملاکشان این است که هرچه او میپسندد، همان را میپسندند. تغییر میدهد، بدهد؛ چون میدانند او علیم و حکیم است، میگویند: حتماً حکمتی دارد؛ بنا نیست که هر چیزی را من بدانم. لذا برای آنها تسلیم بودن به امر ذوالجلال و الاکرام مهم است که این یک نکته بسیار عالی است.
در این مطالب دقّت، تأمّل، تدبّر و تفکّر کنیم تا متوجّه شویم چگونه اولیاء و عرفا به این مطلب میرسند و فرق ما و آنها چیست. در مورد ما اگر مسائل ولو یک مقدار جزئی تغییر کند، مینالیم، به شک و شبهه میافتیم و بعد از این شک و شبهه، دیگر آرام آرام همه چیز را تعطیل میکنیم!
*انحراف خوارج به واسطه عدم یقین!
مثلاً در مورد مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام) ببینید، خوارج در رکاب امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) بودند امّا چون یقین نداشتند، نهایتاً با ایشان مقابله کردند. همان یقینی که عرض کردم خدا اگر خیر بندهای را بخواهد، قفل قلبش را میگشاید و در آن یقین قرار میدهد و إلّا آنها هم عبادت و جهاد میکردند امّا چون قفل قلبشان باز نشده بود؛ آنهایی که یک زمان در رکاب امیرالمؤمنین (علیه الصّلوة و السّلام) بودند؛ نفهمیدند حقّ و باطل چیست و جلوی امیرالمؤمنین (علیه الصّلوة و السّلام) ایستادند!
اینها قتل امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) را هم به دست گرفتند، کاری که حتّی معاویه هم نکرد امّا اینها کردند. ببینید کار به کجا میکشد؛ یک روز در محضر امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) باشی و یک روز هم قاتل همین امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) باشی. وا أسفا! وقتی انسان به مقام یقین نرسد، همین است؛ به ظاهر در محضر امیرالمؤمنین (علیه الصّلوة و السّلام) هستی امّا روز دیگر قاتل ایشان میشوی و امیرالمؤمنین (علیه الصّلوة و السّلام) را با معاویه و عمروعاص یکی میدانی و میگویی این سه نفر هستند که عامل فسادند. آنها باید کشته بشوند تا اسلام نجات پیدا کند!!!
لذا ببینید وقتی یقین نباشد، خط فکری انحراف تا کجا پیش میرود. یک روز در محضر امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) و یک روز در مقابل امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام)!!! باید در این تأمّل کرد.
*با باز شدن قفل قلب، چه حالاتی برای انسان ایجاد می شود؟
حضرت ختمی مرتبت(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) در ادامه این روایت شریفه که روایت بسیار عجیبی است، میفرمایند: «و جعل قلبه واعیا لما سلک فیه و جعل قلبه سلیما و لسانه صادقا و خلیقته مستقیمة و جعل أذنه سمیعة و عینه بصیرة» الله اکبر! جدّاً! نمیدانم بگویم این روایت را باید با چه نوشت. طلا که یک فلزی است که ما روی آن قیمت گذاشتیم و فقط یک جلای ظاهری دارد. این را باید با نور نوشت، فوق نور!
در ابتدای این روایت شریفه فرمودند: «إذا أراد اللَّه بعبد خیرا» هر وقت پروردگار عالم خوبی بندهاش را اراده کند، «فتح له قفل قلبه» قفل قلبش را میگشاید. حالا ببینید بعد از گشودن این قفل چه غوغایی میشود! «و جعل قلبه واعیا لما سلک فیه» کاری میکند که قلب او راه را میشناسد. «و جعل قلبه سلیما و لسانه صادقا» قلب سلیم دارد و زبانی گویا و صادق، «و خلیقته مستقیمة» آن خوی نیکو و حقیقتبین را به او عطا میکند و در صراط مستقیم خواهد بود، «و جعل أذنه سمیعة» و گوشش آنچه را دیگران نمیشوند، میشنود.
بعضی میگویند: مگر اینها ممکن است؟! عزیزان! بدانید اگر این روایات شریفه نبود و عرفای عظیمالشّأن میخواستند این مطالب را بگویند، دیگران آنها را مطرود میکردند و آنها را کذّاب مینامیدند. میگفتند: مگر ممکن است کسی گوشش بشنود، چشمش ببیند و ...، این حرفها چیست؟! البته حقّ دارند و درست هم میگویند، چون وقتی کسی خودش به آن مقام نرسیده، اینها را داستان میپندارد. لذا به همین خاطر است که خیلیها این مطالب را نفهمیدند و إنقلت آوردند.
بارها عرض کردم و یک مثال دنیوی آوردم که بفهمیم. گفتم: اگر 350 یا 200 سال پیش میگفتند: پارههای آهن به هم وصل میشود، در آسمان میرود و انسانها هم در آن سوار میشوند؛ میگفتند: مگر میشود؟! جاذبه زمین به یک پر کاه اجازه بلند شدن نمیدهد و تا میاندازی، سریع آن را پایین میآورد، این آقا زیادی درس خوانده و مطالعه کرده، سیمهایش روی هم افتاده و قاطی کرده که از این حرفهای چرند میزند و إلّا چطور ممکن است؟! لذا اگر آن موقع هواپیما را برای مردم توضیح میدادیم، باورشان نمیشد امّا چون امروز من و شما دیدیم، باور میکنیم.
عزیز دلم! میبینند و دیدهاند در عالم چیزهایی را که من و شما ندیدیم و شاید تا آخر عمر هم نبینیم. میشنوند و شنیدهاند اصوات الهی و آن صوت ملکوتی را که من شما و نشنیدهایم و شاید تا آخر عمر هم نشنویم. «إِلاَّ» دارد و آن «إِلاَّ» همان «مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلیمٍ» ، اگر قلب سلیم داشته باشی، به این حالات می-رسی.
*بینایان عالم
لذا در این روایت میفرماید: «و جعل أذنه سمیعة و عینه بصیرة» گوش شنوا و چشم بینا به او میدهد. ما این را دیدیم که اولیاء خدا گاهی با آمدن کسی، یک لحظه وحشت و یا یک حالت وجد داشتند. این را بنده خودم دیدم، چون شلوغ بود، نفهمیدم چه کسی آمد امّا میفهمیدیم که حالت ایشان تغییر کرد. حتّی گاهی اگر کسی نستجیربالله با وضع بدی و با حال جنبی که تمیز نبود، میآمد، آنها که بسیار بیان شیوا و عالی داشتند، ناگهان لکنت زبان میگرفتند و حالشان متغیّر میشد. گاهی به خاطر این که به این مبتلا نشوند، قبلش دعا میکردند و از خدا میخواستند حجاب قرار دهد. معمولاً باید حجاب برداشته شود امّا اینها حجاب میخواستند که بحثشان خراب نشود!
پیامبر است، اشرف مخلوقات، حبیب خدا، خاتم رسل، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) که میفرماید: «و عینه بصیرة» هر که خدا برایش خیر بخواهد، چشمش را بصیر میکند، میبیند و بینای عالم میشود. مگر ما چشم نداریم؟! مگر ما نمیبینیم؟! ما چشم داریم، ولی بینایی چیز دیگر است. ما چشمی داریم که فقط اطرافمان را میبینیم.
یک مثال بزنیم که بفهمیم بینایی نداریم، یعنی چه. اگر همین الآن برق برود، در تاریکی و ظلمات هیچ چیز حتّی جلوی پایمان را هم نمیبینیم. این نور است که باعث میشود ما ببینیم. در طول روز هم نور خورشید باعث میشود، ببینیم. لذا ما چشم داریم، امّا بینایی نداریم، بینایی را کس دیگری دارد. آن که قفل قلبش برداشته شده، او میبیند. یک نگاه میکند و هفت آسمان را میبیند!
یک شبی محضر ابوالعرفا، آیتالله العظمی ادیب بودیم. ما برای وضو رفته بودیم، وقتی آمدیم آقا تنها بودند و متوجّه ورود ما نشدند. دیدیم آقا رو به سقف کردند و با حالت خاصّی فرمودند: «هنیئاً لک». متعجّب شدم، خواستم درب را آرام ببندم امّا برعکس شد و درب صدا داد. ایشان متوجّه شدند، گفتند: عزیزم! آمدی؟ گفتم: بله، دیگر مشغول شدیم و نتوانستم سؤال کنم امّا در آخر عرض کردم: آقا! به من بفرمایید قضیّه چه بود، من هم که قول دادم تا شما در قید حیات هستید، هیچ نگویم.
فرمودند: من داشتم به بالا نگاه میکردم، سلمان را دیدم که دور او مطالبی هست، بعد یک نگاهی به من کرد و خندید، من هم گفتم: «هنیئاً لک»، «هنیئاً لک». حالا این که چه دید و چه بود، نفرمود. فقط همینقدر فرمود که حضرت سلمان را در آنجا دیدم. من را نگاه کرد و خندید و من برای این که بگویم: بدان که من حسادتی ندارم و خوشم میآید تو را میبینم، گفتم: «هنیئاً لک»، گوارای وجودت! - حالا این حال را برای امثال من بیان کردند و إلّا بعید میدانم اصلاً حسادتی باشد - اولیاء خدا اینگونه هستند.
*رمز دادن خیر در چیست؟
لذا عزیزم! مهم این است که ببینیم، «و عینه بصیرة» مثل این که یک ابزاری درست میکنند که بتوانند تصاویر آن طرف دیوار را هم ببینند. «عینه بصیرة» یعنی هم بصیر به دینت هستی، هم بصیر به دنیایت. هم میبینی و هم مطالب را میفهمی. یک راه هم دارد، فقط عبد شویم. میفرماید: «أذا أراد اللّه بعبد» سرّش هم همین است که حرّ و آزاد نشویم، بلکه عبد شویم.
البته معنای حرّ متفاوت است. در یک جا امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) فرمودند: سه نوع عبادت داریم، یک عدّه چون غلامان، یک عدّه چون تجّار و یک عدّه چون احرار بندگی میکنند. از دید عرفا عظیمالشّأن حرّ در آنجا به این معناست که از همه چیز ببرّی و خود را از دنیا آزاد کنی، «فَتِلْکَ عِبَادَةُ الْأَحْرَار» . همانطور که أبیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) روز عاشورا به حرّ گفت: واقعاً مادرت تو را حرّ قرار داد، تو حرّ و آزاد از دنیا شدی. لذا اگر از دنیا آزاد شویم، حرّیم، ولی باید عبد باشیم. عبد خدا، حرّ است و آن موقع است که خدا اینها را میدهد.
پس رمز دادن خیر، در عبودیّت است. در همه روایاتی که در این جلسات راجع به خیر خواندیم، بیان کردند: «إذا أراد اللّه بعبد خیرا» لذا عزیزم! باید عبد شویم و از دنیا ببرّیم، یعنی در دنیا باشیم امّا به اندازه نیازمان بهرهمند شویم و به تعبیری واقعاً باید آن را طلاق دهیم و فقط به قدری که در خدمت پروردگار عالم باشیم، استفاده کنیم «قَوِّ عَلَى خِدْمَتِکَ جَوَارِحِی» .
خدایا! ما را عبد قرار بده. اگر انسان واقعاً عبدالله و بنده خدا بشود، رحمت خدا را میچشد؛ چون همه چیز در عبودیّت است. به خدا قسم، هرکه، هرچه شد، در بندگی شد. غیر از بندگی خدا، هیچ نمیشود.
*دارندگان شاه کلید قفل قلب!
یک راه دیگر برای باز کردن قفل قلب، همنشینی با خوبان عالم است. آنها شاهکلیدی دارند که در هر قفلی بیاندازند، باز میشود و هر مشکلی کنار این خوبان عالم، حل میشود.
منتها یک شرط دارد و آن این که انسان آمده باشد که خودش را عرضه بدارد تا قفلش را باز کنند، نه این که با قفل محکم بیاید و دستش را محکم روی قفل بگذارد و بگوید: نه، من نمیگذارم باز کنید! چون یک عدّه که در محضر پیامبر و امیرالمؤمنین(علیهما الصّلوة و السّلام) بودند، اینطور بودند و نمیگذاشتند قفلشان باز شود امّا اگر بخواهی قفلت باز شود، آنها خوب بلدند، شاهکلیدش را دارند و قفل را باز میکنند.
*بهترین راه برای باز شدن قفل قلب
مهمتر از همه اینها خود آقاجانمان، حضرت حجّت(روحی له الفدا) است. شبها با آقا حرف میزنی؟! این که عرض کردم هر شب، دقایقی را با آقا حرف بزن، علّتش این است که بگویی: آقا جان! من میخواهم اظهار بندگی کنم و بنده خدا و غلام درگاه شما باشم. آقاجان! من تسلیم شدم و آمدم قفلم را بگشایی. من میدانم هر کجا رفتم به بدی بود، حالا آمدم خودم را تسلیم شما کنم. آقاجان! امر کن، آقاجان! قدرت اطاعت به من بده. آقاجان! میدانم این مدّت هم بیادبی کردم، همه عالم به ید قدرت شماست، «بِیُمْنِهِ رُزِقَ الْوَرَى وَ بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الْأَرْضُ وَ السَّمَاءُ» همه چیز به یمن وجود شماست، رزق و روزی به واسطه شماست، چون شما خلیفه الله هستید و امضاءها به دست شماست؛ پس خودتان من را نجات دهید.
عزیزم! این حرف زدنها با آقاجان خیلی مهم است، عرض کردم اگر هر شب توفیق داشته باشی - این را تکرار میکنم چون خیلی مهم است - یعنی روزت خوب بوده است. به خودشان قسم! اگر هر شب توفیق داشته باشی با آقاجان حرف بزنی، به یک سال نمیکشد که این قفل قلب گشوده میشود و یک چیزهایی را آرام آرام متوجّه میشوی.
پس راه همین است که انسان خودش را در دامن خوب خوبان بیاندازد «آنچه خوبان همه دارند، تو یک جا داری». اینقدر هم دامن وسع حضرت بزرگ است که عرش، مافوق عرش و همه گیتی در دامن او جا میگیرند. پس سرت را در دامن آقاجان بگذار، اشک بریز، ناله کن و صدایش کن، به خصوص گفتهاند که آقاجان جوانپسند است و خیلی جوانها را دوست دارد. پس اگر شما که جوان هستید، هر شب با آقاجان حرف بزنید، ببینید چه غوغایی میشود!
بگویید: آقاجان! یابنالحسن! بیا عنایت کن، بزرگواری کن، آقاجان! دیگر بسمان است، آقاجان! از بس شما نیامدید، کذّابان عالم برای اتمام دنیا وقتتراشی کردند. بیا قربانت بروم.
آقاجان! با همه بدیهایم میخواهم یک نگاهم کنی تا خوب شوم و سربازت بشوم. آقاجان! میدانم میگویی سرباز بد نمیخواهم، بله جند و جیش شما، همه پاکان عالماند، امّا آقاجان! اگر شما بخواهید من را پاک کنید، چه کسی است که بگوید نه؟ خود خدا امور را به شما سپرده است. آقاجان! پاکم کن، یابنالحسن! پاکم کن تا بتوانم سربازت شوم.
بعضیها وقتی یابنالحسن میگویند، این وجودشان میلرزد، چه دیدهاند؟! یک مرتبه به یکی از اولیاء الهی گفتم: آقا جان! شما چرا خیلی از حضرت فاطمه زهرا(سلام اللّه علیها) صحبت نمیکنید؟! تا گفتم، گفت: آه، فاطمه، وای، فاطمه ....! از حال رفت، چه بگویم؟! آنها میدانند چه خبر است.
یابنالحسن! آقاجان! آجرک الله، امروز روز شهادت حضرت رقیّه(علیها الصّلوة و السّلام) بود. این خانم سه ساله چه کشیده است؟! .